محل تبلیغات شما
یک نفس بی یار نتوانم نشست یک نفــس بی یـار نـتـوانـم نشــسـت بی رخ دلـدار نــتــوانــم نـشـست از سـر مـی می نـخـواهــم خـاســتن یک زمـان هـشیار نتوانم نشست نور چشمم اوست مـن بی نـور چــشم روی بــا دیــوار نتـوانـم نـشست دیده را خواهم به نـورش بر فـروخت یک نفس بی یــار نتوانـم نشـست مـن که از اطـوار بـیــرون جـستـه ام با چنین اطـوار نـتـوانـم نـشسـت مـن کــه دایــم بــلبــل جـان بــوده ام بی گل و گار نتــوانـم نـشست کار من پیوسته چـون بی کـار تسـت بیش

فارسی ( 3 ) گنچ حکمت درس هفدهم : مسافر

فارسی ( 3 ) شرح درس هفدهم :خنده تو

فارسی ( 3 ) شرح درس چهاردهم سی مرغ و سیمرغ ( قسمت دوم )

بی ,یک ,مـن ,نـتـوانـم ,نـشست ,ام ,نتوانم نشست ,یک نفس ,نفس بی ,نـشسـت مـن ,نـتـوانـم نـشسـت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سیستم صوت